درد آینده

دلم میگیره. از زندگیم بدم میاد وقتی از دور به زندگی کردن خودم نگاه می کنم، وقتی اعمال و رفتارم را می نگرم ، وقتی به حرفها و درد دلهای خودم گوش می دهم وقتی با تنهائی هایم تنها می شم، وقتی در میان دریایی از بی مهری ها و کم لطفی ها دست و پا می زنم و یا وقتی که از دست تهمت ها و دروغ ها و ریاکاری های اطرافیان فرار می کنم به اتاقم پناه میارم....... بغضم می گیره فقط ماهه که به نجواهای تنهاییم گوش میده ؛طفلی ماه هیچوقت دلش نمیاد سکوتمو بشکنه.  تنها یه گوشه ای میشینم و  به آینده فکر میکنم . به فردا فکر می کنم ، فردایی پر از تاریکی دنیا، زمین سیاه ، آسمان سیاه ، قبری سیاه و قاب عکسی سیاه که برق چشمان عکس بر قبر دوخته و لبخندی بر لب که می خواهد بگوید؛ دیدی به سر آمدی ، دیدی تمام شدی ، دیدی فراموش شدی ، دیدی راحت شدی ؛ دیگر نه از آن استنتاق ها و کوته فکری ها خبری هست و نه از آن اتاقک کوچک که شب و روز در آن آماج تهمت خشک مغزها و تنگ نظرها شده بودی ؛ گفتم اتاق کوچکم....روزگاری دنیایی بود واسه خودش این دو وجب زمین خدا....دیگر از اون دنیای بزرگ هم خبری نیست.دیگر نه از آن اخم های مغرورانه خبری هست و نه از آن لبخندهای موذیانه .دیگه همه چی ساکت شده. تو هم آروم شدی. بعد بلند بلند می خندم. وسط خنده هام گریه می کنم....... گاهی سرم خیلی درد میاد........اونقدر میکوبمش تو دیوار که دردش آروم میشه........ خودم این راه و پیدا کردم. همین چند روز پیش.

بخواب ، آرام بخواب ، برای همیشه بخواب ، که کسی بیدارت نمی کند ؛ دیگر نه نامی نه نشانی ، نه عشقی نه شوقی ، نه عاشق و نه معشوقی؛ همه رفته اند آنقدر رفته اند که هرگز به آنها نخواهی رسید ، آنها زندگی می کنند و تو مرده ای برای همیشه ای ابدی ، حتی در ذهن زنده ها هم مرده ای.

شبی تاریک ، زمین سیاه ، آسمان سیاه ، و قبر سیاه ، نوشته ها سیاه ، قاب سیاه و فقط عکس درون قاب می خندد ، با چشمانی سیاه

 یادش بخیر

چقدر عاشق چشمان عسلی اش بودم

همیشه شیرین میدید

مثل رنگ چشماش

 همیشه

خدایـــــــــــــــــا.....حواست هست؟؟؟؟ صدای هق هق گریه هام از همون گلویی میاد که تو از رگش به من نزدیکتری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من زنــــد گی را .... ندارم.

دلم میگیره

همین